امام حسين:
حسن جان دست بردار از سر من
مرا گشته است هجر مادر من
نمى آيم به خانه اى جگر ريش
كه تا ملحق شوم با مادر خويش
تو دانى مادرم كامى نديده
به ناكامى ز دنيا پر كشيده
ز بعد مادرم خواهر حقيرم
خدا مرگم دهد تا من بميرم
مجاور مى شوم بر قبر مادر
الهى جان من بستان ز پيكر
امام حسن:
پدر جان رحم كن بر حال زارم
ز هجران حسين طاقت ندارم
به من رحمى پدر جان بهر داور
از آن ترسم كه گردم بى برادر
حضرت امير:
خدايا چون كنم اين شورشين را
چسان تسكين دهم قلب حسين را
حسين جان رحم بر باب زارت
به قربان دو چشم اشكبارت
مرا بس باشد اين داغ فراوان
مكن بابا تو گيسو را پريشان
هنوزت زود باشد اى دل افكار
نواخان كشته چون بلبل زار
به دشت كو بلواى زار مضطر
بنالى هر زمان از داغ اكبر
نمائى گريه بهر قاسم زار
كه گردد پاره از شمشير اشرار
ز بهر زينب محزون دل خون
شود خون دلت از ديده بيرون
زينب:
مفرما اين بخش اى باب زارم
به قربانت ديگر طاقت ندارم
شوم من پيش مرگ نور عينم
نبينم اى پدر مرگ حسينم
دلم بگداختن از اين خبرها
كبابم ساختن اى جان بابا
نصيب من مكن اى حّى داور
ببينم من ديگر داغ برادر
حضرت امير:
بس است ناله ايا زينب كشيده لقب
كه از براى تو جانم رسيده بلب
تو سوختى جگر مرا پدر براى خدا
برو بخانه كه آيد به نزدم عبدالوهاب
عبدالله:
از من سلام بر گل روى تو اى عمو
به پايبوس آمده عرضم شنو عمو
رو كرده ام به درگه تو با دو صد شتاب
در سلك چاكران بنمائى مرا حساب
دارم اميد مرحمت اى عّم تاجدار
جارو كشم به خاك درت اى بزگوار
حضرت امير:
از من عليك بر تو ايا نور ديده گان
عبدالله اى انيس من زار ناتوان
اى مايه سرور دل داغ پرورم
هستى تو يادگار به من از برادرم
كه مطلع تر است شما نزد من بيان
كه چه بود به نزد من اين مطلب يتيمان
عبدالله:
مطلبى نيست مرا اى به فداى كرمت
سر من باد عمو جان به نثار قدمت
چون كه در كودكى عمو پدرم رفت ز جهان
دست رحمت تو كشيدى به سرم از احسان
تا مرا جان به بدن هست رمق در پيكر
جان نثارى بنمايم برايت اى سرور
حضرت امير:
تو عزيز منى اى تو گل گلذار حيا
بلبل خوش سخنى در چمنم عبدالله
پرده از راز تو بردار ايا نور دو عين
مطلب چيست عيان است برم جان حسين
از كلام تو عمو سينه من بخراشد
مطلب خواستن زينب مضطر باشد
عبدالله:
توئى داناى اسرار نهانى
همه اسرار پنهانى تو دانى
عمو گردم بقربان جهالت
ز رويت شرمسارم از خجالت
چه گويم در جواب اى شاه ابرار
كه هستى با خبر از سّر اين كار
حضرت امير:
چه اندازه صداق زينب زار
نما در نزد من اين دم تو اظهار
كه تا عقدش ببندم از برايت
به قربان تو مهر وفايت
عبدالله:
هر آنچه امر فرمائى عمو جان
ترا فرمان برم از راه احسان
خودت هستى عمو از حالم آگاه
به دستم نيست هيچ از مال دنيا
صداقش را دهم از جوهر جان
چه سازم كار من گشته پريشان
حضرت امير:
برادرزاده با جان برابر
صداق دختر است از مهر مادر
هر آنچه داده مهرش حى سبحان
تو هم بايد دهى اى راحت جان
عبدالله:
كجا ذرّه كجا خورشيد تابان
تفاوت از زمين تا عرش كيوان
شما را پنجه مشكل گشا بود
شما را همچو خالق نابود
تو باشى پادشاه هر دو عالم
توئى چون مصلى من چون بلالم
حضرت امير:
بگويم بهر تو اى نور ديده
صداق زينب محنت كشيده
ترا ساز و عطا خلاق داور
دو فرزند مثل عون جعفر
در آن وقتى كه شد نور دو عينم
به سوى كربلا عازم حسينم
تو بايد هر دو را با زينب زار
به همراهش فرستى اى دل افكار
بهر جا بر حسينم تنگ شد كار
نمايند هر دوشان جان را بايثار
در اين كار اى عمو مى سوز و مى ساز
برو اينك بكار عيش پرداز
عبدالله:
هر آنچه امر فرمائى عمو جان
ترا فرمان برم از راه احسان
خودت هستى عمو از حالم آگاه
بدستم نيست هيچ از مال دنيا
صداقش را دهم از جوهر جان
چه سازم كار من گشته پريشان
حضرت امير:
خطاب من به تو اى نور ديده عبدالله
مباد آنكه نمائى خلق را آگاه
همه مهاجر انصار را تو كنى خبر
كه نيست چيز به دست تو اى نيكومنظر
دلم شكسته در كار خويش حيرانم
ز داغ فاطمه افسرده پريشانم
ز دست من شده چون نهان گوهر به خاك
خدا گواه است كه سيرم ز عمر خود به جهان
خطاب من به تو باد اى كنيز نيك شعار
برو تو زينب غمديده زار اخطار
بگو كه باب كبارت ترا نموده كلب
بيار خود ببرم اعمه ستوده نصب
كنيز:
تصدق سرت اى بى بى حميده شعار
طلب نموده ترا باب تو به حال فكار
بيا به نزد پدر اين دم از طريق ادب
ندانم آنكه ترا بهر چه نموده طلب
زينب:
سلام من به تو اى پادشاه روز جزا
هزار جان من بىنوا فداى شما
بيان نما كو بدانم ايا رفيع جلال
مرا براى چه احضار كردئى الحال
حضرت امير:
عليك من به تو اى زينب كشيد تعب
فداى عارض ماه تو كردم اى زينب
بدان كه مطلبم اين است اى نكوسيما
كه خواهم عقد به بندم ترا به عبدالله
چه در جواب بگوئى به باب افكارت
فداى داغ دل و ديده هاى گريانت
زينب:
مرا چه حد بود اى شافع صف محشر
كه در جواب بگويم ترا ز خير و ز شر
ولى تو در دلم و انس اى پدر به خدا
كه نيست تاب توانم پدر اصلاً
پدر ز فراقت مادر دلم پر از خون است
به بين به چشم تر من چه رود جيحون است
كه كاش مى شدى اسباب عيش من به عزا
كه سير گشته ام از زندگى به حق خدا
حضرت امير:
مياور نام زهرا نزد بابت
به قربان تو قلب كبابت
تو حق دارى بدان اى نور ديده
پدر جان جان من بر لب رسيده
نباشد چاره ديگر سينه مخراش
برو در فكر كار خويشتن باش
دو گيسو را بشو از مشك عنبر
لباس نو ز جانا (كن) تو در بر
كنيزان دور زينب جمع گرديد
چه پروانه به دور شمع گرديد
كنيد آرايش آن سرو دلجو
دمى بيرون كنيد از دل غم او
ادامه....
بازديد : 5250 بار
کلمات کليدي : نسخه تعزیه |